نقشه اتوکد محله سید خندان تهران
نقشه اتوکد محله سید خندان تهران
بخشی از مطالب:
محله سیدخندان تا پیش از ساخته شدن اتوبانهای سطح منطقه محله ای با بافت
همگون بود و افرادی در آن زندگی می کردند که اصالتا در همین محله متولد و
بزرگ شده بودند اما در حال حاضر با توجه به گسترش اتوبانها و .... تعداد
مهاجران ساکن در محله افزایش چشمگیری داشته است و بافت محله را تحت تاثیر
خود قرار داده است .
سید خندان نام چهار راهی در تهران است.
پل سیدخندان مرز میان منطقه ۷ و منطقه ۳ شهرداری تهران بر روی این چهار راه واقع شده است.
نام این چهار راه برگرفته از قهوه خانه دار معروف سید خندان قهوه چی است که از افراد بزرگ و معتبر آن منطقه بوده است.
به رسم آن روزگار که بزرگان محله های تهران، قهوه خانه یا زورخانه داشتند،
سید خندان نیز دارای قهوه خانه ای در چهارراه سید خندان کنونی بوده است.
نام خانوادگی قدیمیها قصهای داشته که شنیدن آنها خالی از لطف نیست. چراکه
بسیاری از آنها برگرفته از شغل یا طبقه اجتماعیشان بوده است و به قول
معروف بیدلیل آن نام خانوادگی روی هیچ طایفهای نگذاشتهاند. میرجعفری
درباره شهرت خانوادگی پدربزرگش میگوید: «به دلیل اینکه اجداد پدربزرگ من
در کشمیر هند زندگی میکردند، شهرت خانوادگیشان «شاه صاحب» شده بود. اما
به دلیل درگیریهای حکومتی فراری میشوند و به ایران میآیند. خانواده شاه
صاحب برای سکونت به روستای جاسب در استان قم میروند.» میرجعفری قصه تغییر
شهرت خانوادگی پدربزرگش را تعریف میکند. اینطور شنیدهام: «پدربزرگ من
باغ بزرگی در محله رستمآباد داشت که پهلوی اول برای تردد کاروان عروسی
پهلوی دوم دستور میدهد که او این دیوار را سفید کند. پدربزرگ من از اجرای
فرمان پهلوی اول سرپیچی میکند و او از این اتفاق بسیار عصبانی میشود. بعد
از مراسم عروسی به باغ میآید و به تعدادی از گماشتههایش دستور میدهد که
دیوار را تخریب کنند. رضاخان میپرسد «ناراحت شدی؟» او میگوید: «نه. زورت
به این دیوار میرسید که خرابش کردی.» پدربزرگ قطعه فلزی را چند دقیقه در
تنور قرار میدهد و آن را به طرف شاه میگیرد: «اگر ادعای مردی داری این را
بگیر.» رضاخان باغ را با ناراحتی ترک میکند و لقب «آتش بیک» را به او
میدهد.» بیشتر کسانی که او را از نزدیک میشناختند به او «سید جعفر گل
مولا» هم میگفتند و این شهرت را روی کلاهی که همیشه آن را سر میکرد،
نوشته بود. خودش از شنیدن این اسم که به او لقب داده بودند بسیار لذت
میبرد و آن کلاه برایش حکم تاج پادشاهی داشت. یکی از دغدغههای اصلی
پدربزرگ خدمت به دین بود و عقیده داشت که اگر من انسان خوبی باشم، بهترین
تبلیغ را برای دین خودم میکنم.» او قصه کشکول پر از خوردنیهای خوشمزه سید
جعفر را هم اینطور تعریف میکند: «پیر و جوان، فقیر و غنی، برایش فرق
چندانی نداشت و سعی میکرد دل همه را به دست بیاورد. همیشه در کشکول شکلات و
آجیل میریخت تا با هر کسی که سلام و احوالپرسی میکند، هدیه بدهد. برای
کودکان، خوردن هدایای خوشمزه کشکول او لذت بیاندازهای داشت.»